بنام پروردگار حی و توانا
تا کی باید اینجا بشینم چشم انتظارتتا کـی زنـدگـیـمـو بـگــذرونـم بـا خـیالت مُــردم بـس کـه با رویای تـو از خـواب پریدمبس که چشم به راهت موندمو چیزی ندیدم خسته شدم از این همه کابوس شبونهکابـوس که نه ، رویـای خـوب عاشـقـونه این رسمش نبود که اینجوری تنهام بذاریعـشقم بشـیو ،بـعـدش بریو جـام بـذاری این رسمش نبود،من که به تو بدی نکردمولـی با این هـمه از عشـق تو برنمـیگردم
نوشته شده در یکشنبه 89 آذر 28 -*-
توسط ع . و -*- نظرات ( ) |
بالای صفحه |